ثُمَّ لْیَنْدُبِ الْحُسَیْنَ ع وَ یَبْکِیهِ وَ یَأْمُرُ مَنْ فِی دَارِهِ مِمَّنْ لَا یَتَّقِیهِ بِالْبُکَاءِ عَلَیْهِ وَ یُقِیمُ فِی دَارِهِ الْمُصِیبَةَ بِإِظْهَارِ الْجَزَعِ عَلَیْهِ وَ لْیُعَزِّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِمُصَابِهِمْ بِالْحُسَیْنِ ع
امام باقر علیه السلام نسبت به کسانی که در روز عاشورا نمی توانند به زیارت آن حضرت بروند، اینگونه دستور عزاداری دادند و فرمودند: بر حسین علیه السلام ندبه و عزاداری و گریه کند و به اهل خانه خود دستور دهد که بر او بگریند و در خانه اش با اظهار گریه و ناله بر حسین علیه السلام، مراسم عزاداری بر پا کند و یکدیگر را با گریه و تعزیت و تسلیت گویی در سوگ حسین علیه السلام در خانه هایشان ملاقات کنند.
وسائلالشیعة / ج 14 /ص 5
از اول تا آخر حادثه عاشورا ، به یک معنا نصف روز بوده.شما ببینیداین نصف روز حادثه، چقدر در تاریخ ما برکت کرده و تا امروز هم زنده و الهام بخش است.
این حادثه فقط این نیست که آن را بخوانند و بگویند و مردم خوششان بیاید، یا متاثر عاطفی شوند؛ عاشورا یک گنج است. آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم،یا نه؟!
این هنر ماست که بتوانیم استخراج کنیم. امام سجاد علیه السلام توانست همان چند ساعت گنج عاشورا را استخراج کند. امام باقر و ائمه بعد از ایشان هم استخراج کردند. وآنچنان این چشمه جوشان را جاری نمودند که هنوز هم جاری است و همیشه هم در زندگی مردم منشاء خیر بوده ... . (مقام معظم رهبری)
این حسین کیست؟! که عالم همه دیوانه اوست!
وین چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست
همه از زیسن معنایی دارند و در آن راهی را دنبال می کنند، هر کس به مقتضای عقلش و فهمش.
از نخل های درهم و غمگین پرسیدم: زندگی چیست؟
شاخه ای خشک و شکسته با دهان باد پاسخم داد که همین!
رود آرام و نرم، می خرامید و پیش می تاخت. پرسیدم زندگی را چگونه تفسیر می کنی؟
رود گفت: دریا زندگی است.
دریا گفت: نه، ابرها زندگی اند. پرواز در بیکرانه ی آسمان.
ابرها را پرسیدم. گفتند: پرنده ها آزادترند. آنها خود با بالهایشان پرواز می کنند، اما ما را بادها. از پرنده ای که سبکبال در افق پر می گشود پرسیدم از زندگی چه می فهمی؟ او گفت: بی حضور صیاد همیشه زندگی هست.
آسمان گسترده و آبی بزرگتر از آن بود به که پاسخی کوتاه اکتفا کند. او گفت: زندگی درخشش ستاره هاست، فلق است، شفق است و خونی که در طلوع و غروب جاری است.
خورشید که از زندان خاکستری ابرها می گریخت پاسخم داد: زندگی نیمروز داغ تابستانی است که آفتاب، دشت ها را می گدازد و چهره ها را می سوزاند. زندگی مرگ شب است و تولد من. من خود زندگیم. خاک نمناک بوی باران می داد و در ازدحام شاخه ها و برگ ها گم شده بود. صدایش زدم و زندگی را معنا پرسیدم. شکوفه ی کوچکی را که تازه رستن آغاز کرده بود و تن به نسیم سپرده بود نشانم داد و گفت: زندگی همین شکوفه است.
شکوفه کوچک بود و ظریف. تازه گستاخی آن را یافته بود که از سینه ی خاک سر کشید. پرسیدم تو از زندگی چه می فهمی؟ آرام و ساکت لبخندی زد. شاید زندگی را همان لبخند کودکانه می دانست.
گفتم بهتر است زیستن را از آدم ها بپرسم. آنها که بخاطرش همدیگر را می کشند و غارت می کنند و در راهش جان می سپارند.
بهتر دیدم که از گدای کنار خیابان که از همه چیز جز نفس کشیدن بی بهره بود بپرسم. او گفت: زندگی گنج بزرگی است پنهان در زمین های ناشناخته.
گفتم اینک که زندگی سراسر گنج است، پس بگذار از گنج داران بپرسم. گفتند: زندگی نبود مرگ است، زندگی «همیشه بودن» است. عمر بی پایان و بی مردن زندگی است. به یاد کودک غمگین روستا افتادم که با نگاهی لبریز از اشک شرمسارانه و رنگ پریده گفت: زندگی همان گاو سیاهمان بود که مرد. زندگی همان خواهر کوچکم بود که از بی شیری مرد.
گفتند از دیوانه هم بپرس. گفتم او که از نعمت عقل بی نصیب است. گفتند آرزو را چه به عقل؟ آنها راست می گفتند. دیوانه با حرکات خشکش فهماندمان که زندگی سراسر آرزوست و در رؤیا جاودانه بودن.
اینها همه زندگی بود. اما من عطش زده و سرگردان، تعبیری دیگر از زندگی، از زیستن و از جاودانه بودن را می جستم.
هنوز یک نفر باقی بود که از او می بایست پیش از همه می پرسیدم. او که ماندن را، پوسیدن را و رسیدن به دنیا را نمی خواست. او که فقط لقای یار را می طلبید و محبت دوست را . . . رزمنده. آری رزمنده . . .
جلو رفتم و از رزمنده ای که مشغول نبرد بود و در انبوه آتش و گلوله و درد بی خیال «زندگی» می کرد. پرسیدم زندگی چیست؟
عرق پیشانیش را با آستین پر خاکش خشک، و اسلحه اش را در پنجه هایش فشرد و به شهیدی که در کنار خاکریز آرام خفته بود اشاره کرد و گفت: زندگی اوست . . .زندگی چون او عاشقانه مردن، بر دار مرگ رفتن و در لحظات نبرد تکه تکه شدن و همیشه سوختن و دم بر نیاوردن.
زندگی مرگ است اما مرگی قبل از مردن. اصلا مرگ خود زندگی است وقتی تو آگاهانه انتخابش کنی همچون شهدا . . .
آنها به راستی زندگی اند و به راستی زنده.
امام رضا علیه السلام به «ریان بن شبیب» فرمود: ای پسر شبیب! اگر بر چیزی گریه می کنی، بر حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام گریه کن، چرا که او را مانند گوسفند سر بریدند.
گریه کنندگان باید بر کسی همچون حسین علیه السلام گریه کنند، چرا گریستن برای او، گناهان بزرگ را فرو می ریزد.
وسائلالشیعة ، ج 14 ، ص 504