وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

حسن بصری

 یا الهی انت انت و انا انا 

حکایتی از حسن بصری به روایت عطار

نقل است که همسایه ای داشت ، آتش پرست ، شمعون نام . بیمار شد و کارش به نزاع رسید . حسن را گفتند :همسایه را دریاب .

حسن به بالین او شد ، او را بدید ، از آتش و دود سیاه شده گفت :بترس از خدای که همه عمر در میان آتش و دود بسر برده ای . اسلام آر ، تا باشد که خدای بر تو رحمت کند .

شمعون گفت :مرا سه چیز از اسلام باز می دارد :یکی آنکه شما دنیا می نکوهید وشب و روز دنیا می طلبید ، دوم آنکه می گویید مرگ حق است و هیچ ساختگی مرگ نمی کنید ؛ سوم آنکه می گویید دیدار حق دیدنی است ، و امروز همه آن می کنید که خلاف رضای اوست .

حسن گفت :این نشان آشنایان است . پس اگر مومنان چنین می کنند تو چه می گویی ؟ ایشان به یگانگی مقرند وتو عمر خود در آتش پرستی صرف کردی تو که هفتاد سال آتش پرستیده ای و من که نپرستیده ام ، هر دو را به دوزخ درآورند . تو را و مرا بسوزند و حق تو نگاه ندارد . اما خداوند من اگر خواهد آتش را زهره نبود که مویی بر تن من بسوزد ، زیرا که آتش مخلوق خدای است و مخلوق ، مامور باشد . اکنون تو هفتاد سال او را پرستیده ای بیا تا هر دو دست بر آتش نهیم تا ضعف آتش و قدرت خدای تعالی مشاهده کنی .

این بگفت و دست در آتش نهاد و می داشت که یک ذره از وجود وی متغیر نشد و نسوخت . شمعون چون چنین دید متحیر شد ، صبح آشنایی دمیدن گرفت . حسن را گفت :مدت هفتاد سال است تا آتش را پرستیده ام . اکنون نفسی چند مانده است . تدبیر من چیست ؟

گفت :آنکه مسلمان شوی .

شمعون گفت :اگر خطی بدهی که حق تعالی مرا عقوبت نکند ایمان آورم ، ولیکن تا خط ندهی ایمان نیاورم .

حسن خطی بنوشت . شمعون گفت :بفرمای تا عدول بصره گواهی نویسند بعد از آن بنوشتند . پس شمعون بسیار بگریست و اسلام آورد و حسن را وصیت کرد :که چون وفات کنم بفرمای تا بشویند ، و مرا به دست خود در خاک نه و این خط در دست من نه که حجت من این خط خواهد کرد .

این وصیت کرد و کلمه شهادت بگفت و وفات کرد . او را بشستند و نماز کردند و دفن کردند و آن خط در دست من نه که حجت من این خط خواهد بود .

این وصیت کرد و کلمه شهادت بگفت و وفات کرد. او را بشستند و نماز کردند ودفن کردند و آن خط در دست او نهادند .

حسن آن شب از اندیشه درخواب که این چه بود که من کردم . من خود غرقه ام ، غرقه ای دیگر را چون دستگیرم ؟ مرا خود بر ملک خود هیچ دستی نیست ، بر ملک خدای چرا سجل کردم ؟

در این اندیشه در خواب رفت . شمعون را دید -چون شمعی تابان - تاجی بر سر ، و حله ای در بر ، خندان در مرغزار بهشت خرامان .

حسن گفت :ای شمعون چگونه ای ؟

گفت : چه می پرسی ؟ چنین که می بینی . حق تعالی مرا در جوار خود فرود آورد به فضل خود ودیدا خود نمود به کرم خود و آنچه از لطف در حق من فرمود ، در صف و عبارت نیاید . اکنون تو باری از ضمان خود برون آمدی . بستان این خط خود که مرا پیش بدین حاجت نماند . گفت : خداوندا ! معلوم است که کار تو به علت نیست جز به محض فضل . بر در تو که زیان کند ؟ گبر هفتاد ساله را به یک کلمه به قرب خود راه دهی ، مومن هفتاد ساله را کی محروم کنی ؟

 


دلایل دوستی ها و دشمنی های پارسایان و سر دوام دوستی های پارسایانه

شخص متقی دوستی کردن و دشمنی کردنش گزاف نیست و دیلیلی دارد که از کسی می برد و یا به کسی می پیوندد.البته همه انسان ها چنین اند و بی جهت با کسی دوستی یا دشمنی نمی کنند.اما اهمیت با همین دعاوی است ، که کدام داعی ما را به سوی دیگران می کشاند و کدام داعی ما را از آنان می برد و دور می کند.پارسا به انگیزه زهد و نزاهت از دیگران می برد.یعنی رابطه ای را که اخلال در زهد و پاکی کند قطع می کند و به انگیزه رفق و رحمت با دیگران دوست می شود ، نه استثمار یا فریب دادن و سواری گرفتن و... بر خلاف بسیاری که دوستی ورزیدنهایشان از سر مکر و خدیعت است و دوری گزیدنهایشان به سبب کبر و عظمت.دوستیهای غیر پارسایانه پایدار نیست.آنچه پایه اش مکر و خدیعت است کجا می تواند دوام بیاورد؟ به قول مولانا:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
قرآن به ما می آموزد:

الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین(زخرف 67)
دوستان در روز قیامت با هم دشمنند مگر متقین

از کتاب اوصاف پارسایان


با خبر شدیم مادر بزرگ برادر عزیزمان آقا محمد رضا نوریان به رحمت ایزدی پیوسته از طرف خودم و بقیه دوستان به ایشان و خانواده محترمشان تسلیت میگوییم 

نظرات 3 + ارسال نظر
عاصی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ق.ظ

واقعا از داستانهات استفاده میکنم
لطفا ادامه بده حداقل من که دارم استفاده میکنم

محمد سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ب.ظ

زیباست

حسین خامنه جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ

خیلی عشق کردم. من هم به دوست عزیDNT5.1)Opera7.51[en]Host:www.cgiproxie.infoAccept:text/html,application/xml;q=0.9,application/xhtml xml,image/png,5.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد