وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

دو مطلب (روزی و اوقات فراقت)

ولادت با سعادت گل محمدی، کوثر نبوی، یار تنها ئی های خدیجه، ام الحسنین را به همه شیعیان و شیفته گان خاندان رسا لت تبریک می گویم .خدای شفاعت آن بانو را در دنیا و آخرت نصیب همه ما بنماید ...   جنت و کوثری نبود اگر نبود فاطمه  هیچ پیمبری نبوداگر نبودفاطمه 

اگه توی پیج و خم بازی های این دنیا مثل من گیر کردی یا توی مشکلات دنیا درمونده شدی این حکایت آرومت میکنه
من امده ام گدای این در گردم مشمول عطا و لطف داور گردمبه گذشته پرمشقت خویش می‏اندیشید ، به یادش می‏افتاد که چه روزهای تلخ‏ و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه‏ زن و کودکان معصومش را فراهم نماید . با خود فکر می‏کرد که چگونه یک‏ جمله کوتاه - فقط یک جمله - که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به‏ روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد ، و او و خانواده‏اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد .
او یکی از صحابه رسول اکرم بود . فقر و تنگدستی براو چیره شده بود . در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده ، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود ، ووضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالی کند. با همین نیت رفت ، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد : " هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی‏نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند ، خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " .

 آن روز چیزی نگفت ، و به خانه‏ خویش برگشت . باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه‏اش سایه افکنده‏ بود روبرو شد ، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد ، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید : " هرکس از ما کمکی‏ بخواهد ما به او کمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " . این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید ، به خانه‏ خویش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می‏دید ، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت ، باز هم لبهای رسولاکرم به حرکت آمد ، و با همان آهنگ - که به دل قوت و به روح اطمینان‏ می‏بخشید - همان جمله را تکرار کرد
این بار که آن جمله را شنید ، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد . حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است . وقتی که خارج‏ شد با قدمهای مطمئنتری راه می‏رفت . با خود فکر می‏کرد که دیگر هرگز به‏ دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تکیه می‏کنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می‏کنم ، واز او می‏خواهم که مرا در کاری که پیش می‏گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد .

با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است ؟ به نظرش رسید عجالة این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد . رفت و تیشه‏ای عاریه کرد و به صحرا رفت ، هیزمی جمع کرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خویش را چشید . روزهای دیگر به اینکار ادامه‏ داد ، تا تدریجاتوانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد . باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد .
روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود : " نگفتم ، هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می‏دهیم ، ولی اگر بی‏نیازی بورزد خداوند او را بی‏نیاز می‏کند

  این اذان رو گوش نکنی از دستت رفته

این هم یه بک گراند هدیه ولادت حضرت زهرا(س)    اقا فرهاد اوقات فراغتت شروع شد؟پس قرارامون چی شد؟انگار نه انگار؟باشه!

 


اوقات فراغت خود را چه می کنید؟              این رو دوستای محصلم بخونن

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم هزار بار بمیرم نبینم آندم رااین روزا هر جا میری اگه محصل و کنکوری و دانشجو یا حتی طلبه اونجا باشه صحبت اوقات فراغت و برنامه ریزی برای پرکردنشه .

امشب وقتی لغت فراغت ومعنیش به ذهنم رسید یهو دلم گرفت و پشتم لرزید علتش رو به شما هم میگم .

خدایا ما چی کار داریم میکنیم؟ داریم برا فراغتمون برنامه میریزیم خدایا مگه ما اینقدر فارق ازتو شدیم که داریم براش برنامه هم میریزیم یا اصلا مگه ما وقت اضافه هم داریم ؟واااای مگه من نبودم که میگفتم "اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم هزار بار بمیرم نبینم آندم را"حالا کارم به کجا کشیده ؟.الهی توبه  از اوقاتی که فراغت از تو داشتم یا حتی تو فکرم  فارق از تو بودم , الهی توبه. توبه از زمانی که به غیر تو مشغول بودم   . اصلا خدا جون حالا که اینطور شد خودت اوقاتمو پرکن طوری که وقت برای غیر تو پیدا نکنم حتی به غیر تو  فکر هم نکنم . خدای خوبم گفته باشم من اهل این کارا نیستم منتظر من نمون !خودت اوقاتمو از خودت و هرچی میخواهی پرکن وگرنه اگه به من باشه من هم مثل بقیه به فکر اوقات فراغت میافتم . خیلی مطلب تو ذهنمه اما باشه برا بعد. . .

امادوست من اگه فکرمیکنی زیاده روی کردم اولا انصافا تو برنامه هات این نکته رو لحاظ کرده بودی یا نه ؟دوما من که جسارت نکردم خودمو گفتم .

ولی اگه تو هم مثل من بودی خوش به حالت اگه یه تجدید نظر بکنی

الهی به تو پناه می برم از اوقاتی که با غیر تو بگذشت

چند مطلب هست که دوست و همسنگرم حقانی فضل برام نوشته و حیف بود توی نظرات بمونه:

زهر چه غیر یار استغفر الله
ز بود مستعار استغفرالله
دمی که بگذرد بی یاد رویت
از آن دم بی شمار استغفر الله
شیخ رجبعلی خیاط و در ادامه از لسان الغیب:

اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خانمان فراق
وبه قول امیر المومنین علیه السلام
هبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک
فراق تحمل ناپذیر است
باز به قول حافظ
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت

 

این لینک تعدادی دوستانیه که تا حالا به این وبلاگ لطف داشتن به امید خدا به زودی اونو توی قالب وبلاگ قرار میدم

گر تو برانی مرا...

    این دو حکایت با صفا رو از من یادگار داشته باشید

۱   نقل است که بزرگی روزی جامه واژگونه پوشیده بود . با او گفتند : خواست که راست کند پشیمان شدو،نکردگفت :این پیراهن از بهر خدای پوشیده بودم . نخواهم که از برای خلق بگردانم . همچنان بگذشت(دوستای عزیزم قدر کارهایی رو که با نیت انجام میدید رو میدونید؟)

۲ ... نقل است ک پیوسته مروتی و همتی در طبع او بود .چنانکه اگر در قافله زنی بود کالای وی نبردی ,و کسی که سرمایه او اندک بودی مال او نستدی ,و باهرکسی به مقدار سرمایه چیزی بگذاشتی ,و همه میل به صلاح داشتی ,و ابتدا بر زنی عاشق بود.هرچه از راه زدن به دست آوردی بر او آوردی و گاه و بیگاه بر دیوارها می شدی در هوس عشق آن زن می گریست .یک شب کاروانی می گذشت .درمیان کاروان یکی قرآن می خواند .این آیت به گوش فضیل رسید :

لم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله آیا وقت نیامد که این دل ,خفته شما بیدار گردد .

تیری بود که بر جان او آمد .چنان آیت به مبارزت فضل بیرون آمد و گفت :ای فضیل !تاکی تو راهزنی ؟گاه آن آمد که مانیز راه تو بزنیم .

فضیل از دیوار فرو افتاد و گفت :گاه گاه آمد از وقت نیز برگشت .(داستان توبه کردن فضیل انشاالله خدا نصیب کنه باهم یه توبه نصوح)


   این درد و دل رو حتما گوش کنید ببینید حرف دل شما هم هست با نه

گر تو برانی از درت باز نگردم از برت

چون ز در عنایتت یافته ام هدایتی 

بر کنیزکی عاشق شده بود ، چنانکه قرار نداشت ، او را گفتند : در شارستان نشابور جهودی جادوگر است ، تدبیر کار تو او کند . ابوحفص پیش او رفت و حال بگفت . او  گفت : تو را چهل روز نماز نباید گر تو برانی مرا باز نگردم از درت کرد و هیچ طاعت و عمل نیکو نباید کرد و نام خدای بر زبان نشاید راند و نیت نیکو نباید کرد ، تا من حیلت کنم و تو را به سحر به مقصود رسانم .

بوحفص چهل روز چنان کرد . بعد از آن جهود آن طلسم بکرد و مراد حاصل نشد. جهود گفت : بی شک از تو خیری در وجود آمده است و اگر نه مرا یقین است که این مقصود حاصل شدی .

 ابوحفص گفت : من هیچ چیزی نکردم الا در راه که می آمدم سنگی از راه به پای باز کناره افگندم تا کسی بر او نیفتد .

جهود  گفت : میازار خداوندی را که تو چهل روز فرمان او ضایع کنی و او از کرم این مقدار رنج تو ضایع نکرد .

آتشی از این سخن در دل ابوحفص پدید آمد و چندان قوت کرد که بو حفص به دست جهود توبه کرد

   

یکی از دوستامون همین روزا کنکور داره دعا کنید اگه خیره قبول بشه


یا خیر الفاتحین    کنکوری ها اینو داشته باشن   

قفل هر باب گشایی به مراد گردی از فیض قرائت استاد
این اسم مادر موسی است که هر قفل بسته به خواندن آن گشوده می گردد. قفل ، هر مشکل است.یکی از اساتیدم برایم نقل کرده است که جناب آقا سید احمد کربلایی ، وقتی کلید حجره اش را گم کرده بود، و درب حجره مقفل بود ، مرحوم سید گفت: مگر جده ام فاطمه زهرا ( علیها سلام ) از مادر موسی کمتر است، نام او را به زبان آورد و گفت: یا فاطمه ، و قفل را کشید و باز شد.

این فاطمیه هم تمام شد ورفت تا سال دیگه  زنده باشیم یا نه ای کاش تا سال دیگه فاطمی بمونیم  التماس دعا

عکس یادگاری آخرین شب هیات