۱۸ + و صفاتی که از موصوف شدن به آنها پریشان و پشیمانم

چند روز پیش که داشتم وبگردی می کردم(همون ولگردی خودمون) دیدم توی خیلی وبلاگها لینک  18 + دیده میشه و حتما خوب میدونید که این لینکها چه نوعی و برای چه مخاطب هایی هستند.و همین موضوع دلیلی بود که  این مطلب رو که برای دل خودم تو سررسیدم نوشته بودم اینجا هم بنویسم.

یا جوادالائمه شنیده ام که جوان ترین امام بودی پس شاید حرفهای دلمو با شما راحت تر بتونم بگم.

بار ها شنیده ام که در کودکی از امام و محبوبت دور شدی ولی در واپسین لحظات بر بالینش رسیدی و من نیز از زمانی که خود را شناختم فهمیدم که من نیز چنین ام اما هنوز در فراغ میسوزم.

آمده است که در کودکی  مسئولیت سنگین امامت بر دوشتان نهادند وچه زیبا این ماموریت به انجام رساندی.و من نیز مسئولیتی سنگین بردوش دارم که چون درماندگان در زیر آن خرد شده ام.

شنیده ام که با وجود جوانی ات به محک بزرگان سنجیده شدی ودر هر آزمون سربلند و مظفر گشتی.ومن نیز بار ها آزموده شدم و هر بار سرافکنده باز آمدم.

وشنیده ام . . .

اما من . . .

صفاتی که از موصوف شدن به آنها پریشان و پشیمانماما ربط دو مطلب فوق: 18 + چه مخاطب هایی دارد و مختص چه گروهی است؟ اگر جوانی این است که از آن بیزارم.که گفته اند در زمان بایزید به گبری گفتند چرا اسلام نمی آوری ؟گفت اگر اسلام این است که بایزید دارد من توانایی آنرا ندارم واگر آنی است که شمادارید مرا به آن نیازی نیست.و من نیز بر این باورم که گر جوانی آن است که تقی(ع) داشت من نمیتوانم ولی به آن مشتاقم ولی اگر آنی است که شما میپندارید از آن بیزارم .

اما حرف دلم :یا جوادالائمه شنیده ام که به طعم  زهر جام شهادت نوشیدید و باز شنیده ام که از آثار زهر عطش است پس شما منظورم را از عطش بهتر از دیگران درک میکنید و نیز شنیده ام که جواد شخصی را گویند که حتی اگر به دروغ هم چیزی از او طلب کنید دریغ نمیکند.پس عطش مرا به وصال فرزندت سیراب کن.


همه دوست دارن به صفاتی مثل خونگرمی شجاعت بافرهنگ ِبانشاط خوش صحبت خوش تیپ و ... شناخته بشن.من هم مثل بقیه.اما به لطف فراغتی که چند وقته پیدا کردم راجح به این علائق وقتی کمی تامل کردم دیدم نه تنها از موصوف شدن به این صفات خوشنود نمشم بلکه از مبتلا شدن به اونها پریشان و پشیمون هستم.

فهمیدم وقتی همه دورم جمع میشن و با همه طیفی رفاقت دارم و تو خیلی محافل جایی دارم  علتش خونگرم بودن و بامرام بودن یا جذاب بودنم نیست بلکه چون خصلتی منافق گونه پیدا کردم و دیگه اون ارزشهای انتخاب دوست رو فراموش کردم.

اگه به معتدل بودن شناخته میشم علتش آرامش درونی ام نیست بلکه دیگه نسبت به ارزشهام بی تفاوت شدم ودیگه همه چیز رو خاکستری می بینم و مثل قدیم فرق بین سیاه و سفید رو نمیفهم .اگه شجاعت معروف شدم به خاطر اینه که دیگه حرمت شکنی برام راحت شده .اگه بانشاط شدم چون تمام اوقاتم رو به غفلت می گذرونم اگه اجتماعی بودن شناخته شدم چون دیگه همرنگ جماعت شدم و توی آداب و رسومشون غرق شدم.اگه میگن متدین هستم زیرا اهل تظاهر و ریا شدم .و اگه . . .

حالا می فهمم چرا بعضی از بزرگان سعی داشتن گمنام و تنها باشن .خلاصه و  جان مطلب در حدیثی داریم: در بین جماعت باش نه با جماعت.

آیا  حدیث حاظر و غایب شنیده ای    خودش در بین جمع و دلش جای دیگر است