یا کریم . . .
خبر آوردند که سلطان در مسیر خود از روستای کوچک آنها گذر خواهد کرد و مدت کوتاهی را هم در نزد آنها خواهد ماند مردم سر از پا نمیشناختند زیرا سلطان به بخشش و کرم شهره آفاق بود و هرجا که میرسید ضیافتی ترتیب میداد و هرکسی نسبت به لیاقت و بخت اقبالش از این ضیافت بهره مند می شد.سراغ عالم شهرشان رفتنند و تکلیف پرسیدند .گفت:رسم سلطان براین است که هرکسی را متناسب با تحفه ای که عرضه میدارد متنعم می سازد.برخی راه خود را پیش گرفتند و رفتند و گفتند ما که چیزی قابل عرضه نداریم پس ما را با سلطان و بخشش اش کاری نیست.در مقابل عده ای هم به تکاپو افتادند تا مناسب ترین تحفه را مهیا کنند .یکی جواهراتش را جلا میداد دیگری شعری می سرود آن یکی قصد داشت تا بهترین گوسفندش را در نزد او قربانی کند یکی بهترین کنیزش را نشان میکرد که به سلطان هدیه کندخلاصه هرکسی بهترین و قابل ترین دارایی اش را نشان میکرد.درویشی عبدالله نام هم سر خود گرقته بود ومی رفت او را به طعنه پرسیدند عبدالله تو چه پیشکش میکنی پاسخ گفت بهترین دارایی ام را همه به سخره اش گرفتند و گذشت تا سلطان قدم به شهر گذاشت و زمان ضیافت فرا رسید.هرکسی برخواست و متاعی پیشکش نمود و سلطان هم متناسب آن عطایی می نمود . تا نوبت به عبدالله رسید ولوله ای در جمع افتاد وپوزخندی بر لبان عده ای نشست و گفتند تحفه عبدالله و عطای سلطان دیدن دارد.ولی او آرام سبدی کهنه را درحالی که پارچه ای کهنه بر روی آن کشیده بود برداشت و نزد سلطان رفت.سلطان سبد را گرفت و گوشه پوشش اش را کنار زد لختی اندیشید سپس برخاست جای خود به عبدالله داد و فمان داد آنچه از جواهرات موجود است به او ببخشند.آنگاه در حالی که زیر لب احسنت احسنت میگفت بلند شد و مجلس را ترک کرد.گویی از سرما تمامی حاظرین منجمد شده بودند .کسی باور نمیکردآنچه را دیده بود.وقتی خود را یافتند دور او حلقه زدند و با اصرار از او خواستند تا راز آن هدیه زیر پوشش را بگوید.....
وقتی پارچه کنار رفت تعجب همه صد برابر شد یک سبد خالی خالی.عبد الله گفت هرچه اندیشیدم پیشکشی بهتر از نیاز خود نسبت به کرم سلطان ندیدم من بزرگترین دارایی ام در برابر سلطان احتیاجم بود و بیشترین افتخارم نداری ام در برابر او.که گفته اند هرچه سائل محتاج تر باشد ارباب کریم بیشتر می بخشد.کاش من هم میفهمیدم که حالا که ایام ضیافت رمضان نزدیکه هیچ ندارم و دستم خالیه خالیه .و هیچ میدی به اعمال و اندخته هاین ندارم و تنها امیدم به دست اوستا کریمه چه زیبا گفته اند که سائلی ننگ است لیک دارد افتخار هر که سائل بر تو گردید سلطانی کند.التماس دعا
...چه خوب شد نیامدی !؟
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره صبح ظهر غروب شد نیامدی.گفت داشتم شب نیمه شعبان حال خوشی داشتم با خودم زمزمه میکردم و دلی دلی سمت خونه میرفتم از دور ازدحام جمعیتی رو دیدم کنجکاو شدم وقتی جلو تر رفتم از بهت دهانم بازموند باورم نمیشد انچه رو که میدیدم تعداد زیادی جوون دختر و پسر وسط خیابون صدای ترانه ای رو بلند کرده بودن و پایکوبی و هلهله میکردن از قضا دم واویلا گرفته بودن .حالم خراب شد باورم نمیشد مگه میشه !؟اونقدر پکر شدم که یادم رفت حال خوشم رو.انگار یه جرقه تو ذهنم زده شد خودمو تو سال 60 هجری دیدم که همه دارن صحبت از اومدن امام زمانشون میزنن و خوشحالن که رسیدنش نزدیکه و بناست که بیاد و ریشه ظلم و ستم رو خشک کنه بزرگای کوفی هم اومدنش رو بشارت دادن تازه مثل اینکه چند تا از فرستاده های او هم توراه رسیدن هستن یکی مال و منالش رو قرار داره پیشکش کنه اونیکی بنای جانبازی در رکابش رو داره یکی دیگه قرار گذاشته محله شون رو آذین کنه .چرا که هنگام حظور نزدیک است ....وقتی مدتی گذشت برخی فرستاده های او رسیدن یکی از دارالخلافه به پایین پرتاب شد دیگری رو در بازار قصاب ها از نقاره آویزون کردند آن یکی در کوچه ها تنها ماند .مدتی بعد گفتند وارد شهر شده، عدع زیادی به پیشوازش رفتند و در پایش قربانی کردند او و اصحابش با صورتهای بسته به شهر وارد شدند در میدان شهر بر بلندی ایستاد . وقتی خوب صورتهای مردم را دید نقاب کنار زد،او ابن زیاد بود یعنی هنوز حتی امام زما نشهان را هم حتی نمی شناختند.ادامه نمی دهم که چه شد و چه کردند با فرزند زهرا(س).ولی شک کردم به اینهمه سرور و چراغانی و مدعیان امام زمانی بودن و یا دکان دارهای جدید و نایبان او.عرق سردی بدنم را گرفت چه آزمایش سختی!و چه دوران عجیبی بغض کردم و این مصرع بیت به ذهنم رسید: "برای ماکه خسته ایم و دلشکسته ایم نه،ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی"آرزو کردنش که عیبی نداشت دعا کردم خدایا همونطوری که تو همون ایام نامه هایی برای حبیب و مسلم رسید و دعوتشان کرد مهدی جان چی میشد یه دعوتنامه ای هم برای ما می فرستادی تا از یاران تو باشیم و فدایی تو .الهم جعلنا من اعوانهی و انصاره. وشیعتهی و محبیه (انشاء الله).
اومدم یه سر بزنم خیلی نا امیدانه که دیدم پست زدید!
حالا نمیدونم واقعاْ تازه نوشتید یا اینکه هنوز وقت نکردید که بقیه نظرات رو عمومی کنید.
بابا حداقل یه خبر می دادید....
خیلی ...بهتر بگیم تاسف برانگیز!شما را نمی دانم ولی فکر کنم آرزوی آخری را که کردید باید با خودمان ببریم.آن دنیا...
التماس دعا(خیلی)
سلام. خسته نباشین. نمی دونم چی بگم. شاید حق با شماست شاید هم ...فقط یاد گرفتم قضاوت نکنم. درباره هیچ آدمی...شاید اگه من هم ...نمی دونم. بهتره حرفی نزنم. ولی خیلی از نوشته هاتون و این فضای معنوی دلتون خوشحال می شم و غبطه می خورم. امیدوارم به بهترین ها برسین. یا حق
سلام
اخوی چند بار سرزدم جواب ندادی با تبادل لینک موافقی ؟
التماس دعا
منتظر جوابم
بسمه تعالی
در روایات هست وقتی که اقا تشریف بیارند عده ای از مردم می گویند ایشان دین جدید اورده اند به خاطر اینکه مردم از اسلام واقعی دور شده اند.
سلام
از اینکه دیدم آپ کردین خیلی خوشحال شدم. اخه خیلیییی وقت بود که خبری از شما نبود.
در مورد این موضوع برادر دیگه مون تو وبلاگ بهشت خوبان هم مطلب نوشتن که اون هم خوندنیه.
اما این چیزی که شما گفتین حرف دل من و خیلی های دیگه هم هست» اما میدونین من به چی فکر میکنم؟
من که یه ادم گنهکار و روسیاه هستم همین منی که بارها آقا رو رنجوندم از دیدن این صحنه ها دلم به درد میاد......وای از دل آقامون.....وای ی ی ی ی از دل خون شده آقامون...
خدایا تو رو به حق همون دل که همیشه میگن امان از دل....به همون دل بیتاب.......همون دل به خون نشسته زینب....... موانع فرج آقامون رو برطرف کن.......آمییییییییین
خدانگهدارتون
سلام خدمت شما دوست عزیز
عجب وبلاگ باصفایی...
خدایی کلی از بودن تو وبلاگتون و مطالبش لذت بردم...
ماه رمضان هم نزدیکه...
برای امثال من خیلی دعا کنید...
یازهرا-ملتمس دعا
سلام
انشا ء الله
همه ما در قطاری نشسته ایم به نام منتظران ....مقصد ایستگاه اخر است...اقایمان نیز در همان ایستگاه منتظر است. اما هر کدام اذ ما یک ایستگاه پیاده میشود ..ایستگاه دروغ...ایستگاه ریا... ایستگاه تجدد ...که اغلب توی همین ایستگاه پیاده می شویم... هنوز بعد از این همه سال ۳۱۳ نفر به ایستگاه اخر نرسیده اند....وای بر ما .. اقایمان در ایستگاه اخر همیشه تنهاست...همیشه منتظر است..
سلام.واقعا عالی نوشتین دلم گرفت اما واقعیت رو یه بار دیگه لمس کردم تو نوشته هاتون.تو ماه قشنگ رمضان منو از دعای خیرتون بی نصیب نفرمایید.موفق باشید و التماس دعا
برای عده ایی چه خوب شد نیامدی
چه خوب شد .....
شاید آن همان عده از گروه ما باشد و من باشم
آقا به خاطر همان هایی که گوشه نشین اند و کسی نمی شناشدشان
همان هایی که چهره ایی معصوم دارند انگار کودکی شان هنوز با گذشت سالیان از چهره شان رخت برنبسته
آقا به خاطرهمان طفلانی بیا که چون مولا علی بود پدر داشتند و سایه ایی بر سرشان
؟آقا به خاطر چشمان تری که تو را در هر کوی و برزنی جستجو می کنند
آقا به خاطر .............
آقا شاید به خاطر من است که نمی آیی؟
خدای من ..............
بی بهونه سلام !.
.
مدتها سکوت کردم..
.
نابلدی و نارفیقی کردم ..
.
قلم را گم کردم و جوهر را به باد دادم ..
.
اما..
.
آمدم تا بگویم نزدم بیا !
.
من همونم منتها خاکستر تر
چه ناله ای چه فراقی چه درد هجرانی ؟!!!********** نیا نیا گل طه دروغ می گوییم !!!
همین یا حق
دیر بالا می آید،یعنی اول آهنگش می آید و بعد خودش.صفحه وبلاگ را می گویم.
واقعاً چرا؟؟؟؟؟
خیلی قشنگ بود.عالی.و همین باعث می شود که زود به زود دلم برای اینجا تنگ شود.خیلی تنگ
شب قدر دعامون که می کنید؟
لطف کردین مطلب جدید کذاشتین
هو الرئوف
سلام علیکم
طاعات و عبادات تان مقبول درگاه حق ـ انشاءالله
می بخشید خیلی دیر خدمت رسیدم
وبلاگ عطش که فعال باشد یعنی یاران آقا صاحب الامر و الزمان (عج ـ ارواحنا فداه ) دارند فعالیت می کنند ( بدون اغراق عرض می کنم)
به دوستان وبلاگ ما ( هل من ناصر ...) نیز سری بزنید خوشحال خواهند شد و برای بنده حقیر مایه افتخار
التماس دعا
[ گل]
سلام دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود آمدم که با حرفات دل تنگم آروم بگیره ...
حسینی باشی و پایدار .
عزیز باشید