وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

وبلاگ عــــــــــــــــطـــــــــــش

قصد نوشتن نداشتم ولی ...

۱.نمیدونم، تا حالا برات اتفاق افتاده که غصه هات رو دلت مونده باشن و بخواهی دربارشون با کسی حرف بزنی و هیچ کس نباشه؟ تا حالا شده سنگینی سینه ات رو بخواهی با یه فریاد بلند ازعمق وجودت، سبک کنی و جایی نباشه؟ تا حالا شده بغض تو گلوت نشسته باشه و بخواهی ازته دل زار بزنی و خلوتی برای دلت نباشه؟ شده توی زندگیت بین دو راهی عقل و احساس مونده باشی و راه سومی نباشه؟ شده برای خواب کردن خودت به بهانه اینکه چند ساعت از زمان غافل بشی، حتی قویترین آرامبخش ها هم موثر نباشه؟ شده حرفهات رو برای کسی 1000 مرتبه تکرار کنی و اون یا نوع حرفهاتو نفهمه یا بفهمه و باز حرف خودش رو بزنه؟ تا حالا شده کسی همیشه از موضع قدرت باهات حرف بزنه و تو به تقصیر دوست داشتنت از موضع ضعف؟ اونوقته که ساعت 1 بعد از نیمه شب وقتی همه خواب هستن تو بیداری تا بی صدا ترین فریاد زندگیت رو تو خلوت خودت بزنی. تا سنگین ترین بغض گلوت رو، تو تاریکی و خلوتی اتاقت، تو تنهایی نیمه شب ات سبک کنی. و افسوس میخوری که نه اون فریاد بی صدا و نه شکستن اون بغض تا نیمه شب فرو خوده نمیتونه لااقل برای چند لحظه آرومت کنه. اینجاست که از همه آدمهای دور و برت به خدا پناه میبری و از صبوری او نمیدونم به کی و کجا. 

۲.می دانید عرفا می‌گویند عدد چهل عدد زنده کردن استعداد‌هاست و به همین دلیل است که حافظ فرموده:
که ای صوفی شراب آن‌گه شود صاف   که در شیشه بماند اربعینی
چله نشینی هم از همین نکته ناشی می‌شود و می‌گویند که تخمیر طینت آدم چهل روز طول کشیده و ...  . حال زینب(س) پس از یک اربعین ریاضت (و چه ریاضتی!) به کربلا می‌آید تا نزد استاد عشق و عرفان بشریت حسین(ع) مهر تأیید قبولی بگیرد و بر بلندای کمال انسانی تکیه زند.

۳.دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پبدا کردند و به مشاجره پرداختند.

یکی از آنها از سر خشم، بر چهره دیگری سیلی زد . دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بودن آنکه چیزی بگوید، روی شنهای بیابان نوشت:

امروز بهترین دوست من ، بر چهره ام سیلی زد.

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار رودخانه استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در رود افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:

امروز بهترین دوستم، مرا نجات داد.

دوستش با تعجب از او پرسید: بعد از آنکه من با سیلی تو را آزردم، تو آن جمله را روی شنهای صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی؟

دیگری لبخند زد و گفت:

وقتی کسی ما را آزار می دهد، باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش،  آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.

۴.اگه احساس کردی خطای کسی در حق تو یه نفر اونقدر بزرگه که قابل بخشش نیست بدون که اون خطا بزرگ نیست بلکه قلب تو کوچیکه واگه احساس کردی خطا یه نفر کوچیکه بدون که قلب تو بزرگه.

 

دیروز بلاخره تکلیف خودمو معلوم کردم این دیگه آخرین کاریه که بلدم امید وارم کاری باشه

  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یک دوست دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:14 ق.ظ

پندی زیبا است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد